سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند از روزه دار شب زنده دار مجاهد در راه خدا، پاداش بزرگتری دارد . [امام علی علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

وقتی اومدم حسن آباد باید دنبال کار می رفتم.پایان خدمت داشتم.طرح را
هم به اصطلاح گذرونده بودم و یه فوق دیپلم پرستاری هم داشتم.هرچنداز
کارپرستاری و بیمارستان خوشم نمی اومد ولی مجبور بودم برم برا کار.دوسه
روز را استراحت کردم تا حال و هوام عوض بشه.

یه روز به اصفهان
رفتم و رفتم دانشگاه علوم پزشکی اصفهان.اول کار به فکر آشنا بودم ولی
با توجه به اینکه بازار کار اون وقتا به این خرابی نبود بدون همکاری کسی
رفتم به کارگزینی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان.یه آقایی مسوول کار
گزینیش بود.بهش ماجرا راگفتم وخیلی ساده بهم گفت یه درخواست بده
با فتوکپی مدارکت.

باور نمی کردم به این راحتی کار پیدا کنم.بلافاصله
همون روز مرا به دفتر پرستار دانشگاه که تو ساختمان مجاورش بود
فرستاد برا تعیین محل خدمت.اونجاکه رفتم خانمی که مسوول این کار
بود گفت برا  بیمارستان امین بخش اطفال نیاز هست و برا بیمارستان
امید یا سیدالشهدا.اصولا حوصله بخش اطفال  راکه نداشتم و از امید هم
به خاطر شرایطش دل خوشی نداشتم.بنابر این به اون خانم گفتم تازه ازطرح
اومدم و باید برم دوهفته ای را استراحت کنم و برگردم.رفتم بازم حسن
آباد.

بعد از دوهفته برگشتم همونجا.بهم گفت با توجه به اینکه حسن
آبادی هستی بیمارستان فارابی هم تو مسیرت هست میخوای بری فارابی؟
هرچند ذهنیت یه بیمارستان روانی از فارابی داشتم ولی قبول کردم ومرا
فرستاد به بیمارستان فارابی.ودرمهرسال 71بودکه شروع به کار کردم با
مدرک فوق دیپلم پرستاری در بخش اورژانس روانپزشکی.جالب بوداصلا
نمی دونستم استخدام یعنی چی وچه جور استخدامی هستم فقط میدونستم
رفتم سرکار.

حقوقم اولای کارزیرده هزارتومن بود که البته حقوق کارمندی
همین حدود بود.خوشبختانه مسوولین بیمارستان باهام همکاری خوبی
داشتند و می دونستند برا کنکور درس می خونم از نظر شیفت باهام کنار
می اومدند والبته همکارای خوبی هم داشتم که اگه دیریا زود می رسیدم
هوای کار را داشتند.

یه مشکل دیگه که یادم رفت بگم مشکل مسکن تو
اصفهان بودکه باید حل می شد.مجردی خونه گرفتن نه امکان پذیربود
ونه پس هزینه ش برمی اومدم.مونده بودم چکار کنم با مشکل مسکن.
هنوز عروسی نکرده بودم و همچنان عقد بودم.می خواستم هرجورشده
قبل از اینکه درگیر زندگی بشم دانشگاه قبول بشم.اون زمون کمترکسی
تو اصفهان خونه و فامیل داشت.منم یه دایی داشتم که سالها بود اصفهان
بود و خونه ی کوچکی هم داشت ولی زیاد با هم رفت و آمد نداشتیم.مادرم
پیشنهاد خونه ی اونا را داد .فکر نمی کردم قبول کنه ولی شکر خدا قبول
کردو شدم مستاجرشون.با حل مشکل مسکن و کار گفتم بهتره برا اطمینان
خاطر یه سری کلاس کنکو ر هم اسم بنویسم و برم کلاس کنکور. و این
کار را کردم   تو آموزشگاه امید برا کلاسهای فیزیک شیمی ریاضی ثبت
نام کردم البته بازم کنکور دو مرحله ای بود و برا دروس عمومی سال
چهارم فکر کنم....


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 91/3/31:: 10:3 صبح     |     () نظر